زندگینامة کوتاه هاروکی موراکامی:
متولد کیوتو در کشور ژاپن در سال 1949 میلادی
پدر و مادر موراکامی هر دو استاد ادبیات ژاپنی بودند و در خانه پایبند سرسخت رسوم ژاپنی بودند.
در دوران کودکی و نوجوانی آثار نویسندگان ژاپنی زیادی را مطالعه نکرده بود. موراکامی در این رابطه میگوید: «میخواستم از این فرهنگ فرار کنم؛ حس میکردم ملالآور است. بیش از حد ثقیل.»
در دوران کودکی و نوجوانی به سمت فرهنگ غرب میرود با موسیقی جاز و داستایفسکی و کافکا و ریموند چندلر آشنا میشود. در این رابطه میگوید: «حتی حالا هم، آرمانم برای نوشتن داستان، قرار دادن داستایفسکی و چندلر باهم در یک کتاب است.»
در نوجوانی یک رادیوی ترانزیستوری داشت که موسیقی غربی را از آن طریق شناخت و علاقهمند شد: الویس پریسلی، بیچ بونز، بیتلها.
در 1963 پس از دیدن یک کنسرت جاز حال دیگری مییابد: «از آن پس شنوندة پر شور جاز شدم.»
در دانشگاه توکیو رشته ادبیات انگلیسی میخواند. در اواخر دهه 1960 که طوفان اعتراضات دانشجویی برپا شده بود. «ذاتاً عضو گروه شدن و کار تیمی برایم سخت بود و به همین خاطر وارد هیچ دسته و تشکلی نشدم، اما از اعتراضات دانشجویی حمایت میکردم.» موراکامی به درسهای دانشگاه علاقة چندانی نداشت: «دانشی که از کف خیابانهای شهر کسب میشود بیش از سواد آکادمیک با روحیة من سازگار بود.»
از سال 1974 تا 1981 در توکیو صاحب یک کلوب جاز است و آنگاه که نوشتن برایش جدی میشود کلوب جاز را میبندد و به حرفه نویسندگی مشغول میشود.
در دورهای که کلوب جاز را دارد دچار به علت بازپس دادن قرضی که گرفته بود دچار مشکل میشود: «هر روز از صبح تا شب کار میکردم و بعضی روزها حتی غذای کافی نخوردم، اما همة قرضهایم را پس دادم. زندگی محقرانهای داشتیم. به دلیل نداشتن وسایل گرمایشی در شبهای سرد، باید چهار گربهای را که نگه میداشتیم محکم بغل میکردیم و میخوابیدیم.»
29 سالگی: موراکامی در 29 سالگی اولین رمان خود را نوشت. در این رابطه میگوید: «از نیمهشب گذشته بود که پشت میز آشپزخانه شروع کردم به نوشتن. ده ماه طول کشید تا آن کتاب اول را تمام کنم؛ برای ناشری فرستادمش و یک جور جایزه گرفتم، بنابراین مثل یک رویا بود. از اینکه این موضوع برایم اتفاق افتاد متعجب شدم. اما پس از لحظهای فکر کردم، بله، اتفاق افتاده و من یک نویسندهام. چرا که نه؟ تا این حد ساده است.»
با نوشتن سومین رمانش در سال 1982 میلادی یعنی «تعقیب گوسفند وحشی»، موقعیت خود را محکم و تثبیت کرد. این اولین رمان او بود که بدون اینکه بداند انتهای داستان چیست، رمان را شروع کرده بود.
در سال 1986 میلادی همراه همسرش به سفری در مدیترانه میرود. در پالرمو و رم ایتالیا، «چوب نروژی» را نوشت.
سال 1988 پنجمین رمان خود «رقص، رقص، رقص» را نوشت و طوفان معروفیت سراغش آمد.
دو سال در امریکا در دانشگاه پرینستن به عنوان استاد مدعو درس میدهد. در این دوره با «ریموند کارور» نویسنده آمریکایی دوست میشود و از او تاثیر زیادی میگیرد و او را استاد خود میداند.
در رابطه با نوشتن نظر ویژه و متفاوتی دارد. میگوید: «نکتة خوبی که در نوشتن وجود دارد این است که آدم میتواند وقتی بیدار است خواب ببیند. اگر این رویایی واقعی باشد، نمیتوان کنترلش کرد. هنگام نوشتن کتاب، آدم بیدار است؛ میتواند زمان، درازا و همه چیز را انتخاب کند.»
در رمان «کافکا در کرانه» تاثیر حضور ارواح زنده که در ادبیات ژاپن وجود دارد و تأثیر داستانهای «هزار و یک شب» خاورمیانه روشن است.
وقتی در حال نوشتن است برنامهای ویژه برای نوشتن دارد: «چهار صبح بیدار میشوم و پنج یا شش ساعت کار میکنم. بعدازظهر ده کیلومتر میدوم یا هزار و پانصد متر شنا میکنم یا هر دو، بعد کمی مطالعه میکنم و موسیقی گوش میدهم. ساعت نه شب به رختخواب میروم. به این برنامة روزانه بی هیچ تغییری پایبندم. خود این تکرار تبدیل میشود به چیزی مهم؛ شکلی از هیپنوتیزم است.»
درونمایة آثار موراکامی «فقدان» است. موراکامی از مشخص کردن منبع این فقدان خودداری میکند.
تصاویری که در آثار موراکامی به کرات دیده میشوند: «زنهای گمشده»؛ «لابیرنت (هزارتو)»؛ «چاه» و ...
اهل ترجمه به زبان انگلیسی نیز هست: حدود بیست اثر کلاسیک غرب را از زبان انگلیسی به ژاپنی یا به تنهایی یا به کمک دوستانش برگردانده است.
میگویند مترجمهای اروپایی وقتی کتابهای او را ترجمه میکنند جدا از تغییر اسم در جابهجا کردن فصلها و حذف بخشی از داستان نیز دست خود را باز میگذارند. به همین دلیل موراکامی را نویسنده «پیدا شده در ترجمه» میدانند.
مکالمۀ ما (الیور برکمن نویسنده گاردین با موراکامی) ناگزیر بهسمت سیاستهای آمریکا کشیده شد و تنها در آن زمان بود که او چیزی شبیه تکلیف نویسندگیاش را ادا کرد. بعد از اینکه نظر او را دربارۀ بحران در کشوری که مِهرش را در دل دارد جویا شدم، حدوداً یک دقیقه در سکوت به فکر فرو رفت. سپس گفت: «وقتی نوجوان بودم، دهۀ 1960، زمانۀ آرمانگرایی بود. ما باور داشتیم که اگر تلاش کنیم جهان جای بهتری خواهد شد. این روزها مردم چنین باوری ندارند، و به نظر من این خیلی ناراحتکننده است. مردم میگویند کتابهای من عجیب و غریب هستند، اما، در ورای غرابت، جهان بهتری باید وجود داشته باشد. مسئله این است که، پیش از رسیدن به جهان بهتر، باید غرابت را تجربه کنیم. این ساختار بنیادی داستانهای من است: باید از تاریکی، از اعماق زمین، گذر کنید تا به روشنایی برسید».
امروز آثار هاروکی موراکامی به شانزده زبان زنده دنیا ترجمه شده است.
برخلاف ایشی گورو، موراکامی کتابهایش را به زبان ژاپنی مینویسد.